باران همتیباران همتی، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

باران رویایی من

11 ماهگی باران

یکی یه دونه من    گل خونه ی من     باران خانم    گل دخترم       ماهگیت مبارک              الاهی مامان فدای تو دخترم باورم نمیشه که تو 1 ماه دیگه 1 سالت میشه و 1 ساله که خونهی تاریک مارو با نور وجودت روشن و نورانی کردی وای خدای من چقدر زود گذشت                     ...
19 اسفند 1392

باران و امادگی برای راه رفتن

              سلام ماه من                                            بارانم                                                  عزیزترینم دیروز برای اولین بار بدون اینکه دستت رو به چیی بگیری بدون کمک ما سرپا ایستادی وای نمیدونی که چه قدر  خوشگل ایستاده بودی  البته برات بگم که منو واقعا خسته کردی همش تو خونه دنبالت میام که مبادا بری و کار ...
10 اسفند 1392

یلدا

  باران خانمم اولین یلدات مبارک تو خوبی ، تو بهترینی، تو تکی میدونم یکم دیره  شیطونکم اخه تو دیگه وقتی برای من نذاشتی که برات خاطره بنویسم    اونقدر شیطون شدی که یه لحظه نمیتونم تنهات بزارم  شب یلدای امسال با مامان منیر و عمو مجید رفتیم کرج خونه ی بابایی جون و مامان صدیق وای خیلی خوش گذشت ولی امان از دست تو  که هر چی رو میذاشتیم روی زمین تو سریع اونو بر میداشتی و میکردی تو دهنت خلاصه نذاشتی کسی چیزی بخوره .... یه دل سیر هندوانه خوردی ، بابا محمد یه قاچ هندونه داده بود دستت تو هم با اشتهای زیاد میخوردی اونقدر دهنتو پر میکردی که نفستو بند میومد .... چند روزی که دستت رو میگیری به هم...
3 دی 1392

خونه ی جدید

بارانم چند روزی بود که نتونستم برات بنویسم اخه خونمونو عوض کردیم امیدم از اون روزی که اومدیم به این خونه کلی کارهای جدید یاد گرفتی دیگه درست چهار دست و پا میری به طوری که در عرض چند ثانیه خودتو به چیزی که دوست داری میرسونی دست میزنی وقتی بهت میگیم دست دسی سریع شروع میکنی به دست زدن تازه بعضی ار موقع ها وقتی داری دست میزنی تند تند میگی دس دس دس عزیز دلم وقتی برات آهنگ میزاریم شروع میکنی خودت رو تکون میدی و دستهات رو بالا میاری و باز و بسته میکنی هروقت میری تو بغل بابایی با من بای بای میکنی  مامان فدای اون دستهای کپل و خوشگلت تازگی های وقتی میزاریمت توی رورئک راه میری ولی خیلی کم هرکسی میاد خونمون میخوای با اون بری &nb...
19 آذر 1392

ماه محرم و مجمع جهانی حضرت علی اصغر (ع)

  بارانم عزیزم این اولین ماه محرمی که تو برای امام حسین (ع) عزاداری میکنی امیدوارم بتونم طوری تربیتت کنم که همیشه و تا اخر عمرت یکی از رهروان راه ائمه باشی. امسال محرم مامان منیر و خاله سپیده و من و تو برای مراسم مجمع جهانی حضرت علی اصغر (ع) به مصلی رفتیم    پارسال که تو نازنین توی شکم مامان بودی من نذر کردم که سال اینده ببرمت برای مراسم شیر خوارگان حسینی . وای نمیدونی دخترم وقتی لباسها رو تنت کردم اشک تو چشمام جمع شد و خودمو یک لحظه جای مادر حضرت علی اصغر گذاشتم  الهی خدا هیچ وقت تو رو از من نگیره      دختر شیطون من          &n...
24 آبان 1392

ورود به 7 ماهگی

  باران عزیزم هزاران بار خدا رو شکر میکنم که من رو لایق لطفش دانست و تو رو به من عطا کرد  عاشقتم مامان عاشق تمام شیطنت ها و شیرین کاری های تو . برای تو بهترین ارزو ها رو دارم. روز 19آبان همراه بابا محمد رفتیم پبش خانم دکترت برای چکاب 7 ماهگی.                        وزن 7کیلو 550                         قد 64                       دور سر 41    جون جونیای من این دفعه که رفتیم دکتر خیلی ترسیدی  وقتی دکترت داشت...
22 آبان 1392

واکسن 6 ماهگی

نفسم یکی یدونم ،  عمرم بارانم دیروز با بابایی رفتیم پیش دکترت برای قد و وزن  وزنت 7کیلو 50 گرم              قدت63سانتیمتر               دور سرت 40/5 سانتیمتر وعده های غذاییت هم سه بار در روز شده دوبار سوپ و یک بار فرنی امروز هم من و تو با همدیگه ساعت 10:30 رفتیم مرکز بهداشت برای زدن واکسن  من که داشتم از استرس میمردم ولی تو اونقدر از خوشحالی جیغ میکشیدی ، دکتر بهم گفت دست و پاهت رو نگه دارم ولی من دستام داشت میلرزید نمیدونی وقتی واکسنتو زد انچنان گریه کردی که نفست بالا نمیومو الهی مامان برای تو زیباترین بمیره نمیدونم برای چی این دانشمندا...
21 مهر 1392

روز کودک مبارک

قند عسل مامان  نی نی من روزت مباررررررررررررررررررررک  میبوسمت دیروز روز کودک بود فرصت نشد برات بنویسم آخه با بابایی رفتیم برات روز کودکی بخریم  برات یه کیف خوشگل خریدیم این کیک خوشگلم تقیدیم به دختر جیگرم باران   ...
17 مهر 1392

اولین تجربه پاییزی

سلام میوه زندگی من وای مامان جون نمیدونی چه هلویی شدی امشب برای اولین بار شیشه ات رو خودت نگه داشتی اون دستای خوشگلت رو حلقه کرده بودی دور شیشه  دیروز با بابات رفتیم برات لباس پاییزه خریدیم عزیزم وقتی لباسهارو تنت کردم اونقدر زیبا شده بودی که هزار بار خدا رو به خاطر بودنت شکر کردم ... پاره تن مامان  نزدیک 6 ماهه که وجود نازنینت رنگ بوی جدیدی به زندگی ما داده تو فقط باش من به تو قول میدم من و بابایی برای تو بهترین باشیم قالب وبلاگ ...
8 مهر 1392