اولین مروارید و اش دندونی
باران من...
عزیزترینم...
مرواریدهای لعل نوشینت بهانه ای ساخت تا شیرینستان نگاهت و رقص شادکامیت را به تماشا بنشینیم و شکر کنیم نعمت حضور شیرینت را در زندگیمان...
یکی یدونه ی مامان؛
چند روزی بود که بد اخلاقی میکردی...خیلی کم می خوابیدی و بی حوصله بودی و غذا نمیخوردی.خلاصه برات بگم که منو و بابایی رو کلافه کرده بودی....
پنجشنبه 3 بهمن وقتی داشتم بهت شیر میدادم م یهو یه نقطه ی سفید کوچولو روی لثه ی پایینیت دیدم!!!!!!!!!!!!!!!!
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دخترم داره دندون در میاره!!!!!!!!!!
مبارکت باشه باران من....پس به این خاطر بود که بداخلاقی می کردی نوخودچی مامان!!!
اون شب مامان بزرگها خونمون بودن خلاصه سریع تدارک آش رو برای فرادا دیدیم
سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام
می خوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم
یواش یواش و بی صدا شدم جزو کباب خورا
باران داره یه دندون قند میخوره از قندون
فرشته ای مهربون آورده واسش یه دندون
آش بخورین نوش جون آش دندون باران جون